در دنیای شگفتانگیز اشباح، داستان بسیاری در مورد اشباح مزاحم یا اشباح کمک رسان وجود دارد.
اما توضیحاتی که برای این اشباح وجود دارند، آنها را انسانهایی میدانند که روزی در بین ما زندگی میکردند، اما از طرف دیگر، داستانها و ادعاهای بیشماری هم از برخورد با اشباحی وجود دارد که ظاهرا منشا انسانی ندارند و رفتارشان مانند حیوانات است.
در میان این اشباح حیوانی، داستانهای زیاد وجود دارند که نشان از اشباحی دارند که به نظر میرسد زمانی خرس بودهاند. «نیل آرنولد» در این مقاله به اینگونه داستانها خواهد پرداخت.
نسل خرس قهوهای، حدود قرن دهم در جنگلهای انگلستان رو به انقراض بود. ورزش شرارتآمیز «شکار تفریحی خرسها» تا قرن نوزدهم ادامه داشت.
از قرن شانزدهم ساخت «باغهای خرس» در سرتاسر انگلستان آغاز شده بود. در این باغها، اشرافزادگان دور گودالی به تماشای عظمت و زیبایی خرسها مینشستند.
این خرسها با پوزه بند و زنجیر به میلهای در مرکز گودال بسته شده بودند و در کنار گودال نیز چندین قلاده سگ شکاری تربیت شده برای مبارزه با آنها یکی پس از دیگری رها میشدند.
تصور کنید در مقابل این صحنه به نظاره نشستهاید و شاهد مبارزه و کشته شدن خونین تکتک این سگها هستید. خرس بینوا هم که از حمله این حیوانات زخمی و ناتوان شده بود، در نهایت از غل و زنجیر آزاد میشد تا جنگی هیجانانگیزتر را برای لذت تماشاچیان اجرا کند.
- باغ پاریس
«باغ پاریس» در «ساوث وارک» لندن یکی از محبوبترین مکانهای تماشای مبارزه خرسها و سگها بود. هر مبارزه حدود 1000 نفر را به آن مکان میکشاند. گاه و بیگاه در میان این حضار، چهرههای مشهوری همچون ملکه الیزابت نیز دیده میشد.
به همین دلیل هم دور از انتظار نبود که مدعيان اشباح این خرسها را در نزدیکی این محوطه، مثلا در «چین واک» و «گلِب پلِیس» در چلسی ببينند.
این اشباح ظاهرا رنگهای مختلفی مانند سیاه، قهوهای یا سفید داشتند.
هرچند گزارش ديده شدن اشباح خرسها در انگلستان آنقدرها پدیده رایجی نیست، اما بههرحال وجود دارند و گاهی هم با جزئیات بسیار زیاد روایت شدهاند.
مشهورترین اين ادعاها، شبح خرسي است که گفته میشود برج لندن را تسخیر کرده است. در سال 1815، یکی از نگهبانان که در حال کشیک دادن بیرون اتاقك جواهرات بود، ادعا کرد ناگهان با شبح خرسی روبهرو شده که از دیوار بیرون آمده و یکراست به سمت او حملهور شده.
نگهبان هم سر نیزهاش را به سرعت به سمت او گرفته بودو سعی کردهبود آن را به درون بدن شبح فرو کند، اما سرنیزهاش بیهدف در هوا تکان خوردهبود.
شبح خرس همانطور که ظاهر شده بود، ناپدید شد، اما این حادثه ظاهرا آنقدر روی نگهبان مفلوک تاثیر گذاشته بود که مدت کوتاهی پس از این حادثه از شدت این ضربه روحی از دنیا رفت. اما آیا این شبح ادعايي، متعلق به خرسی بود که زمانی در این برج نگهداری میشد؟
- خرسی در قصر
در «وست ساسِکس» یکی از آخرین خرسهای وحشی انگلستان به دام افتاد و به سرنوشت دیگر خرسهای اسیر دچار شد.
افسانههای محلی میگویند که شبح این خرس از قرن سیزدهم، «قصر وردلی» در جنوب «وردلی استیت» را تسخیر کرده. در تاریخ 19 آگوست 2004، نشریه «Midhurst & Petworth Oserver» داستانهای ماجراجویانه شش خبرنگار، دو تاریخدان و یک تیم تولید برنامههای تلویزیونی از استرالیا را روایت کرد.
این افراد در این سفر به دنبال کشف راز این شبح مرموز رفته بودند. البته هیچکدام از روانبینها، در بازدیدهای خود، نتوانستند وجود چنین شبحی را حس کنند و جالبتر هم اینکه هیچ کدام از ساکنان این محله، هیچ چیز در مورد چنین افسانهای نشنیده بودند.
- اشباح جنگلی
با این وجود، در وست ساسکس افسانهای وجود دارد که داستان شبح ادعايی را تعریف میکند که توانست شبی تاریک را به تسخیر خود در آورد.
برای چندین دهه، جنگل «کلافام وودز» هدف شایعات ترسناک و افسانههای محلی بسیاری قرار گرفته بود. مخوفترین داستانهای ادعایی این جنگل به حادثهای اشاره دارد که در پاییز 1975 در این منطقه رخ داد و در آن زمان آنقدر سر و صدا به راه انداخت که از رادیو و تلویزیون ملی هم پوشش داده شد.
در آن زمان، حوادث بسیار عجیبی در این منطقه گزارش میشد. تیمهای خبری، روزنامهنگاران، یوفولوژیستها و علاقهمندان مسائل پارانرمال به آنجا هجوم آورده بودند تا از ماجرا سر در بیاورند، اما همین افراد هم بهندرت جرأت میکردند، پس از تاریک شدن هوا بیرون بروند.
در يكي از اين اتفاقات دو سگ در این منطقه ناپدید شدند و زمانی هم که رد پایی به طول 20 سانتیمتر و عرض 10 سانتیمتر در محل کشف شد، در کمال تعجب متوجه شدند که این رد پاها دارای چهار چنگال بودهاند.
به همین دلیل بعضیها باور کردند که اتفاقی بسیار غیرعادی در حال روی دادن است. فاصله این ردپاها از هم حدود 30 سانتیمتر بود.
محققان که دستگاههای مختلفی مانند شمارشگر گایگر در اختیار داشتند، شروع به بررسی محل کردند. در حین این بررسی میدانی، زمانی که دستگاه روی رد پاها قرار گرفت، ناگهان عقربه دستگاه حرکتی کرد و صدای شمارشگر هم بلند شد.
سپس از میان تاریکی، ستونی از بخار خاکستری به هوا بلند شد. چون این محل در نزدیکی جاده آ27 بود، محققان تصمیم گرفتند تا به خانههای خود برگردند، اما بر اساس ادعاي آنها ناگهان با یک هیولا روبهرو شدند. ستون مه خاکستری، تغییر شکل داده و به صورت یک خرس عظیم الجثه در آمد.
با اینکه این تصویر بیشتر از 10 ثانیه دوام نداشت، اما جنگلهای کلافام را برای همیشه به عنوان مکانی با ویژگیهای پارانرمال در اذهان جاودانه کرد.
حتی زمانی بود که شایعهای در مورد این جنگل سر زبانها افتاد که میگفت فرقهای اسرارآمیز که به اشباح این خرسها ارتباط دارند، در این جنگل به فعالیتهای شرورانه مشغولند.
بر اساس این شایعات، فرقه مذکور توانسته بودند، نوعی انرژی شرارت آمیز را در جنگل فعال کنند که در نتیجه، باعث شده بیشهزار «بِردلِس گروو» توسط نیرویی رازآلود تسخیر شود.
جنگل مشهور «رندلشام» هم که برای سالها به عنوان یکی از مشهورترین نقاط تاریخ یوفولوژی برای همه جایی شناخته شده بود، در سال 2009 وارد دنیای اشباح نیز شد.
خبرگزاری «دیلی مِیل» با مطلبی با تیتر «مشاهده [شبح] خرسها در جنگلهای سافولک توسط یک گروه تئاتر، صحنهسازی شده بود» به این ماجرا پرداخت. داستان از این قرار بود که برخوردهای متعددی با چیزی شبیه به شبح یک خرس در این جنگل گزارش شده بود.
«نیک رِدفِرن» که از برجستهترین محققان این حیطه است، در وبسایت خود به داستانی درباره جنگل پرداخت که در سال 1956 روی داده بود.
شاهد اصلی ماجرا فردی به نام «سَمهالَند» بود.
نیک مینویسد: «کمی بعد در روز سال نوی 1956، هالند به همراه سگ اسپانیل خود در حال عبور از جنگل بود که ناگهان هیکل وحشتناکی را در مقابل خود دید که در فاصله حدود 10 متری از پشت درختان بیرون آمد.
او ناگهان خود را در مقابل چهار پای عظیم و قدرتمند دید که شبیه پای شیری پشمالو و به رنگ سیاه براق بودند.
این جانور، حدود سه متر طول داشت و به همین دلیل اصلا شبیه هیچ نوع حیوان خانگی یا جانوران عادی و شناخته شده حیاتوحش انگلستان نبود. هالند که این حیوان را به گوریلی پشت نقرهای تشبیه میکند، میگوید که این هیولا، گردنی کلفت، سوراخهای بینی بزرگ و آروارههایی بسیار قدرتمند داشت.
این هیولا برای یک یا دو ثانیه به هالند و سگ نالهکنان او نگاهی انداخته و بعد مثل اینکه علاقهای به آنها نداشته باشد، سوی دیگری را در پیش گرفته و از آنها دور میشود.
هالند بعدها ادعا كرد هیولایی که دیده بود، ترکیبی از بوزینه، سگ، شیر و کرگدن بوده است. البته نیازی به توضیح نیست که در سرتاسر انگلستان هیچ جانداری که شبیه به توصیفات هالند باشد، زندگی نمیکند.
با این حال، او تاکید میکند که توصیفاتاش از آنچه ادعا میکند دیده، بسیار دقیق است. امروزه، هالند باور دارد آنچه نیم قرن پیش دیده، بیشک پدیدهای پارانرمال بوده تا چیزی فیزیکی، اما هیچ نظری در مورد ماهیت آن ندارد.»
گزارشات متعددی در مورد ادعای مشاهده هیولایی به نام «شاگ مانکی» هم در جنگل رندلشام وجود دارد که موجودی شبح وار و عجیب است و به نظر میرسد تا حدودی با توصیفاتهالند هم همخوانی داشته باشد.
- لندن در دست خرسها
با این وجود، ادعای مشاهده این هیولا در سال 2008 در حومه لندن هم گزارش شد. ظاهرا این هیولا شبیه به یک خرس بوده. رسانهها، نام او را «هیولای نامعلوم بیشههای بوده» نامیدند.
البته برخی مجلات هم نامهای دیگری مثل «ایواک وانستد» را که «مرکز جانورشناسی فورتیَن» برای آن در نظر گرفته بود به کار بردند.
در این ماجرا، یک ماهیگیر 18 ساله به نام «مایکل کنت» ادعا کرد که در حال قایقرانی در دریاچههایهالیدی در وانستد، با هیولایی خرس مانند برخورد کرده است. این دریاچههای کوچک بخشی از چمنزارهایی هستند که مقداری هم با جنگل اپینگ همپوشانی دارند.
مایکل میگوید: «نگاهم ناگهان به هیولایی عجیب و سیاه رنگ افتاد که شبیه یک خرس بود. این جانور قوز کرده بود و در این حال میتوانستم کمر پشمالویش را به وضوح ببینم. فکر کنم مرا که دید، چهار نعل پا به فرار گذاشت. آنقدر بزرگ نبود که بشود گفت یک انسان بوده. شکلش هم آنقدرها شبیه یک آهو نبود، چون پاهایش قلمی و نازک نبودند.»
مایکل با وجود استهزاهای پدر و برادرش هنوز بر این باور است که یک خرس دیده است. البته مسؤولان این منطقه به هیچ عنوان چنین گزارشی را جدی نگرفتند، چرا که معتقدند تنها آهو و روباه در این منطقه زندگی میکنند.
با این حال آقای کنت اینگونه به آنها جواب داد: «من از پنج سالگی در این منطقه ماهیگیری میکنم و در این سالها، آهو، سگ و حتی یک گاو در این منطقه دیدهام، اما هرگز با این جانور یا چیزی شبیه به آن برخورد نکرده بودم.»
چند روز پس از این حادثه، خانمی بازنشسته به نام «آیرین دِینتلی» ادعا کرد که موجودی مشابه را دیده است. او در گزارش خود گفته بود: «20/1 متر قد داشت. پاهایش واقعا بزرگ بودند و مستقیما با چشمان عجیباش به من نگاه کرد. بعد بدون هیچ مشکلی از روی دیوار پرید و به سمت «تری جالی ویلرز پاب» رفت.
خرسها به ندرت روی دو پای خود مسافتی طولانی را طی میکنند و صد البته نمیتوانند از روی دیوارها بپرند. پس این دو نفر که به ظاهر انسانهای شریف و صادقی میآیند، واقعا چه چیزی را دیدهاند؟
ترجمه:سيد معين عمراني/منبع:همشهري دانستنيها
نظر شما